رضایت از زندگی

  • خانه

تا کجا اجازه دارم برم؟

23 آذر 1399 توسط قاصد باران

بسم الله الرحمن الرحیم

✒تا کجا اجازه دارم؟⏪

(دوستی افراطی)

هممون شاید بدونیم روابطمون با نامحرم حد و حدود داره و شاید اینم تا حدودی به بچه هامون یاد دادیم اما هیچوقت بهش گفتیم رابطه با هر کسی حد و حدود داره؟ پدر، مادر، خواهر، برادر، دوست..‌‌گفتم دوست؟! ی بنده خدایی تعریف می‌کرد دو تا دوست بودن که خیلی بهم نزدیک بودن. این بنده خدا میگفتن بعد ی مدتی دیدن یکی از دو دوست افت تحصیلی پیدا کرده و دلیلشم این بوده که این ی جوری سر کلاس مینشسته که این دوستش مدام جلو چشمش باشه و برا همین درس خوب یاد نمی گرفته. یا مثلا ی خوراکی که دوستش بهش داده بود رو تو کمد مدت ها نگهداری کرده بود که بهش کرم زده بود چون دلش نمیومد بخوره اونو!!!? یا ی بار که متوجه شده بود نشونه ی دوستش رو موقع تمیز کردن اتاق اون رو دور انداخته بودن، از بس گریه کرده بود از حال رفته بود…اما اون یکی دوست با اینکه درگیر این دوستی افراطی شده بود اما خودشو جمع کرد و عاقل‌تر بود و نذاشت این چنین چیزی مانع تحصیلش بشه و به موفقیت رسید اما اون یکی معلوم نیس چی به سرش اومد؟! راستی چقدر به بچه‌مون گفتیم مراقب دوستاتم باش زیاد نزدیک نشو و نذار بهت زیاد نزدیک بشن…چقدر به دخترامون رسیدیم که بدونن درست و غلط چیه و کجا باید بایستن و جلوتر نرن؟! حریم فقط برای نامحرم نیست، بچه هامون رو با ایمان و لبریز از محبت و اعتماد به نفس بار بیاریم….تا نغلزند یا اگر کسی اونا رو لغزوند سقوط نکنن…یا با ی محبت به کسی انقد وابسته نشن‌‌‌… راستی به نظرتون اگر این دو تا دختر حاصل تربیت ما بودن کدوم یکی دختر ما بود؟?

 نظر دهید »

آرامش

22 آذر 1399 توسط قاصد باران

قد بلندی داشت…قیافه معمولی…اما پر تلاش بود…اصلا قبول نمی کرد که اگه کسی پولی بهش قرض داد رو پس نده یا پول چیزی رو که براش خریدن رو پس نده میگفت اینجوری راحت نیستم… آدم کم توقعی بود نه دنبال پول آنچنانی بود و نه به دنبال اینکه ی شوهر پیدا کنه پولدار و ..‌کلا آدم قانعی بود…ی سری که تو خوابگاه بودیم رفتیم برا خرید من انار کیلویی پنج شش هزار برداشتم اون هزار پونصدی یعنی اندازه جیبش خرج میکرد وقتی رفتیم خوابگاه تقریبا هر دو میوه ی کیفیت داشتن…آدم قانعی بود خیلی هم فراخ روزی…‌به نظر نمیومد اصلا نگران روزی باشه…خودم میدیدم به عینه خدا روزیشو از چه جایی که نمیده…الان ازدواج کرده ی ازدواج ساده و شاید ی زندگی ساده تر اما خب از خیلیا موفق تره…‌ چقد خوبه که آدم راضی باشه به چیزای کوچیکی که خدا بش میده تا دلش آروم باشه..‌هرچیز کوچیکی میتونه ی بهانه برای شکر کردن باشه…خدایاشکرت که میتونم بنویسم…

 

 نظر دهید »
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

رضایت از زندگی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس